خدایا ......
خـدایـــا
مـےتونَـم چـَند لَـح ـظــہ بـاهـاتـ خَلـوَتـ کـُنـــَم؟
قـولـ مـ ــے دَهـَم
بیـشـتَر اَز چَ ـند لَـحظـہ وَقـتـت را نَـگـیـرَم
گـــوشِـتـ ُ بــیار جـ ِلـــو…
بیــا
نَـزدیــکـ ـتَـر…
مـَـن خَ ـستـ ِه اَم
مــےشنَوـے؟….●•٠·
سـآکـتـ کـهـ میشی فـکـر میکُنـَنـد نمــیدونی , حـرفی ندآری!
نهـ !
کسی کـهـ سـآکتـه…
بیشتـر از همـهـ “حــرف دآره” همهـ چی رو میدونـهــ !
امـآ دیگـهـ بریده !
خستـهـ شده
…
دستم به آرزوهایم نمی رسد
آرزوهایم بسیار دورند…
ولی درخت سبز صبرم می گوید:
امیدی هست…خدایی هست…
این بار برای رسیدن به آرزوهایم یک صندلی زیر پایم می گذارم
شاید این بار دستم به آرزوهایم برسد…
نظرات شما عزیزان:
وبت و مطالبت قشنگه ممنون ک سر زدی
.gif)
.gif)